عمو سرما دیگر پیر شده بود ولی نمی خواست در برابر بهار جوان و تازه کار کم بیاورد. تا آخرین توان، نفس های سردش را به سمت طبیعت فرستاد ولی دیگر نفس هایش تنی را نمی لرزاند. بالاخره پذیرفت پیر شده است. عصا، عصا زنان رفت تا استراحت کند.
با رفتن عمو سرما، بهار، ابر های تیره روی آسمان را پاک کرد. به خورشید گفت تا با توان بیشتری بتابد. درختان را یکی یکی از خواب زمستانی بیدار کرد و لباس سبز بر آنها پوشاند. به بوته های گل گفت تا غنچه دهند. با پرندگان نغمه های بهاری را تمرین کرد و حسابی خانه طبیعت را تکاند!
حالا، بهار خسته، کنار پنجره ای نشسته است و به درون آن نگاه می کند. خانواده ای دور سفره نشسته اند، دست هایشان به سمت آسمان است و پدر خانواده بلند تر از بقیه می خواند:
یا مُقَلِبَ القُلوُبِ وَ الاَبْصار
یا مُدَبِّرَ اللَیلِ وَ النَّهار
یا مُحَوِّلَ الحَولِ وَ الاَحْوال
حَوِّل حَالَنا اِلی اَحْسَنِ الحال
پ.ن: سال نو مبارک.
طفلک عمو سرما !! سر پیری آواره شد.
راستی من قبلا ننه سرما شنیده بودم، عمو سرما دیگه از کجا پیداش شد؟
من عمو سرما بیشتر دوست دارم تا ننه سرما!
سلام
سال نوتون مبارک
و.....
.......
.
.
.
.
.
از مطالبتون هم استفاده کردیم.
سلام دوست خوبم
نوروز آیین کهن سرزمین و جشن طبیعت رو به شما تبریک می گم. ممنون از لینک.
مهدیه ی عزیز، منم سال نو رو بهت تبریک می گم و بهترینها رو برات آرزو می کنم. منم دعا می کنم ماهی قرمزت تا بعد عید زنده بمونه.
سلام
سال نوی شما مبارک باشه و با آرزوی بهترین ها برای شما و ممنون از حضور گرمتون
سلام......
چدر از نوشته هات خوشم اومد ...کوتاه اما مفید بودند.
با ارزوی سالی پر از هیجان و شادی برای شما
به همراه تمام اهالی خاندان قجری به خدمت رسیدیم تشریف نداشتید.خواستم به اطلاع برسانم با اجازه تان به لیست همراهان وبلاگ شازده خانوم اضافه شدید