بادوم

بادوم

بادوم

بادوم

امتحان

جوجه کوچولو حسابی غرق عروسک بازی بود. خودش مامان می شد و عروسک ها بچه هاش! جوجه نمی خواست قبول کنه که بزرگ شده باید بره مدرسه و باسواد بشه. اون فقط دوست داشت با عروسک هاش بازی کنه. به اصرار مامان و باباش جوجه رفت مدرسه؛ ولی تنها سوالی که از معلمش پرسید این بود که کی مدرسه اش تموم می شه! مامان جوجه حسابی نگران بود، دلش می خواست دخترش باسواد بشه، دکتر بشه! به جوجه گفت برای امتحانات حسابی سعی کن درس بخونی چون اگه رفوزه بشی باید بیشتر بری مدرسه. جوجه فهمید رفوزه شدن هم مثل مدرسه رفتن خیلی چیز بدیه چون اون رو از عروسک هاش جدا می کنه. فقط دعا کرد که رفوزه نشه. وقتی امتحان هاش تموم و نتایج معلوم شد، جوجه کارنامه به دست با خوشحالی به سمت مامانش دوید و گفت:" مامان خانوم دیدی رفوزه نشدم. خانوم معلم گفت که مردود شدم !"

 

پ.ن: وای بازم امتحان! دل پیچه های قبل امتحان، انگار تنها هدفش اینه که به من ثابت کنه علی رغم ظاهر آروم ولی بد جور استرس امتحان دارم!..... شما از کجا متوجه می شین که استرس دارین؟

نظرات 13 + ارسال نظر
شازده خانوم شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

نمیدونم چرا هر وقت بادوم آپ میکنه سر و کله این چاقاله بادوم (خودم رو میگم ) یهو پیدا میشه.
من استرس رو از دلشوره و بهم رختن معده و قار وقور دل متوجه میشم بعد هم گلاب به روتون روزهای امتحان هی wc

مرسی شازده خانوم جون که به سوال جواب دادی، تو قسمت آخر علائم استرست اشتراک داریم!!!!

قهوه چی شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.ghahvehkhaneh.persianblog.com

سلام. من متوجه منظور شما زا سایر مزایایی که نصیب هلندی ها میشه نشدم.

بهار شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.jamedadi.blogspot.com/

من وقتی حوصله ی هیچکس رو ندارم و با همه دعوام می آد می فهمم استرس دارم. هیچ راهی هم نداره مگه صبر کنم خودش درست بشه.

قهوه چی شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:43 ب.ظ http://www.ghahvehkhaneh.persianblog.com

در مورد این پست هم فقط یاد این موضوع می افتم که چقدر بچه ها با علاقه مدرسه را شروع میکنند ولی کم کم از آن زده میشوند. البته تغییراتی در سالهای اخیر داده شده و مثلا شنیده ام سالهای اول امتحانی در کار نیست ولی با این حال خیلی ها را میشناسم که بچه هایشان اینجا یا در سایر کشورها به مدرسه میرفتند ولی وقتی به ایران برگشتند نتوانستند در مدارس ایران تاب بیاورند....راستی ما هم خیلی پوست کلفت بودیم که تونستیم توی مدارس ایران دوام بیاریم!!

مدرسه فقط یکی از نشانه های پوست کلفتیه ماست!!!

همفری بوگارت یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:01 ق.ظ

من زیاد راه میرم یه جورای هیچ جا جام نمگیره

پگاه یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:01 ب.ظ

این داستانت «جوجه کوچولو» رو که قبلا خونده بودم..
درباره ی علایم استرس من هم که خودت بهتر میدونی؛
هرموقع دیدی من یا خیلی زیاد حرف میزنم یا اصلا با کسی حرف نمی زنم، بدون که استرس دارم..
هر موقع دیدی من دارم الکی روی یه کاغذ خط خطی میکنم، بدون که استرس دارم..
هر موقع دیدی من الکی می خندم، بدون که استرس دارم..
هر موقع دیدی من دارم ناخونهام رو می جوم، بدون که استرس دارم..
هر موقع دیدی من دارم موهام رو هی دور انگشتام حلقه می کنم، بدون که استرس دارم..
هر موقع... بازم بگم؟! فک کنم به اندازه ی کافی گفته باشم.. می ترسم اگه بیشتر از این ادامه بدم، بیان روپوش بر عکس تنم کنم، ببرنم !! :)

این جوری که تو همیشه استرس ( همون استرچ خودمون!) داری. بابا یه ذره بی خیالتر باش. از بین می ری بی دوست جون می شما!

بیژن یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ب.ظ http://bijhan.blogsky.com

فهمیدن حالات درونی به فول فلاسفه اسلامی از طریق علم حضوری رخ می دهد و نباید آن را هم سطح علم های دیگر که اغلب حصولی هستند دانست. در علم حضوری عالم و معلوم یکی هستند و هیچ افتراقی در میان نیست.

میگم که حالا از کجا می فهمی که استرس داری؟!!
یعنی می خوای بگی فلاسفه منکر حس کردن شدن و هیچ کس نمی تونه حس کنه این حالت غیر عادی که به خاطر فشار یه مشکلی براش ایجاد شده، علائم استرس داشتنه؟

رضاکاظمی دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ق.ظ http://baroun82.persianblog.com

سلام.کارهای غافلگیرکننده رودوست دارم.چه داستان وچه شعر.غالباخودم درشعراین کارومی کنم.برای چندلحظه زنگ تنفس ممنونم.به روزم.تابعد.

داستانک چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ب.ظ http://www.dastanak.tk

جالب بود/
خیلی وقته این حس رو ندارم
اما بدتر از اون استرس ها اومدن سراغم/

امید شنبه 2 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.vinrahebinahayat.blogfa.com/

چرا تنوع رنگت خیلی کمه البته ببخشید--دوم هدفت از اینطوری نشوتن چی هست. سوم دوست داری عاقل عاشق باشی یا عاشق عاقل.موفق باشی بای

۱- من به سادگی بیشتر علاقه دارم تا رنگ ووارنگ بودن
۲- هدفت از پرسیدن این سوال چیه؟! هدف من از نوشتن که واضحه. داستانام رو می نویسم اینجا
۳- من هم از عقل و منطق خوشم میاد هم از عشق و احساس

مهدیه یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:17 ق.ظ http://mahdieh-sgh.blogfa.com

سلام همنام
شرمنده ها !گلاب به روت!۲۰ دفعه میرم دستشویی !

همه ی همنام ها عین هم استرس می گیرن؟!!!!!

آدم یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ب.ظ http://adam.ir

به چیزی برخورد کردم که نتونستم راحت از کنارش عبور کنم.
توی همون دانشگاه دیدم.
در ضمن این جهان هم خیلی عوضی هست.
یک چیزایی رو هم می‌خوام فراموش کنم.
هرچند که سخته.

تینا(دختر قرمز) پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:55 ب.ظ http://tinagallery.blogsky.com/

سلام مهدیه جان این ادرسه وبلاگ جدید منه اگه دوست داشتی یه سری بزن..
**گالری نقاشی یک دختر قرمز**

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد