پ.ن:همیشه ایام عزاداری محرم همراه با یک عالمه حاشیه است که شاید همگی شاهد برخی از آنها بودیم ولی کمتر دست به قلم بردیم و از حاشیه هایی نوشتیم که لبخندی شیرین یا لبخندی تلخ-از روی تاسف و ناراحتی- بر روی لبانمان نشانده است. این دو ماجرا که در زیر آوردم اگر چه بسیار کوتاه است ولی نیاز به تامل بسیار دارد:
صدای نوحه ای در تاکسی می پیچد. منبع صدا جیب مردی است که کنار من نشسته. بعد از اینکه صحبت مرد با موبایلش تمام می شود پسرکناری از او خواهش می کند تا نوحه را برایش بلوتوث کند. می گوید که در محل کارش،همه،این روزها به جای صدای زنگ موبایل،نوحه گذاشته اند و او که اصلا از این کار خوشش نمی آید هم به خاطر نگاه چپ چپ آنها تسلیم شده! وقتی مرد برایش نوحه را می فرستد تشکر می کند و ناراضی از کاری که کرده می گوید باز این نوحه از بقیه نوحه هایی که تا الان شنیده قابل تحمل تر است. بحث کارشناسی درباره این موضوع در تاکسی شروع می شود!
*************
وقتی سه پسر که سر و تیپشان نشان می داد محصل اند، سوار تاکسی شدند؛ آهنگ غمگینی هم در تاکسی شنیده شد. یکی از پسر ها به دو دوست دیگرش گفت که این آهنگ "بوی سیب" است وتمام اطلاعاتی که درباره آهنگ می دانست خیلی مختصر گفت و شروع به زمزمه ترانه آن کرد. دوست کناریش که انگار تازه متوجه موضوع شده بود به شدت پسر بیچاره را به خاطر گوش دادن به این آهنگ ها سرزنش کرد و به او گفت که گوش دادن به آهنگ هایی که از آنها لذت می بری گناه دارد و از راننده تاکسی خواست تا ضبط اش را خاموش کند. سرم را برگرداندم و رد کسی را که چنین حرفی زد را با چشم هایم گرفتم. پسر که هنوز پشت لبش هم سبز نشده بود تا نگاهش به من افتاد فوراً سرش را پایین انداخت!
اون اولیه انگار کارمند صدا و سیما بوده. حالا صفحه موبایلش رو ندیدی احتمالا عکس عاشورایی گذاشته، یعنی مجبوره بذاره!
درباره داستان دوم هم این راننده سرویس ما کچلمون کرد انقدر این آهنگو برامون گذاشت. همه حفظ شدیم انقدر شنیدیم!
می خوای من بیام سرشو گرم کنم این آهنگ رو یه جوری سر به نیستش کنی از تو سرویس! خوب واسه کچل نشدنت می گم ;)
پیشنهادمی کنم این تاکسی نوشت هاروادامه بدی.قوی ترازینی که هست هم بنویسی.می تونه کارخوبی ازآب درآد. بهش فکرکن .تابعد.
ایده ی خوبیه..
راجع به مشکلات ازدواج جوانان هم بنویس!! :))
چشم. از اسب صورتی با شاخ های نقره ای هم می نویسم!!!! ;)
جالبه ! به حق چیزای نشنیده ! بوی سیب رو میگم ها !
منم از اینکه این روزا اهنگ موبایلم جینگیله خجالت می کشم ولی عمرا نوحه بذارم !
آخه نوحه واسه دسته سینه زنیه نه آهنگ موبایل!!
اولی میتونست موبایلشو بگذاره توی حالت ویبره. -این راه حل ساده رو از حسن بادبادک باز یاد گرفتم- که مجبور نباشه نوحه بگذاره اگر برای خودشیرینی رییساش این کارو نکرده باشه.
دومی - وای از جوجه مسلمونای ریش درنیاورده که کاتولیک تر از پاپ هستند. البته بزرگ میشوند و یاد می گیرد که اجازه ندارد که به راننده ای که تمام مدت روزش را در تاکسی به سر می برد و در واقع به شکلی خانه اش است و اینها مهمان دستور بدهد که چه بکند و چه نکند.
راستی گفتی بوی سیب؟ من که نشنیدم. باید بگم حسام برام بخونه. اون حفظه.
هر دو متن قشنگ بود. پیشنهاد اون کامنتی که گفته بود اینا رو بنویس رو جدی بگیر. اسم کتابشم بگذار تاکسی.
مرسی به خاطر تشویقتون. خدا کنه از این به بعد سوار تاکسی هایی با ماجرا های شیرین و بامزه بشم!( تلخی رو هیچکسی دوست نداره)
با دیدن این صحنه ها میشه به کسایی که با عزاذاری های امسال برخورد میکردن حق داد.
راستی لینکهای روزانه رو از خود وبلاگ سریعتر تازه میکنی ها!!
آخه به روز کردن لینک روزانه خیلی آسونتره!!
آره. خالهبازی دوست دارم. کی مییای؟
من که همیشه حاضرم!
ازمسجددانشگاه درآمدیم،آمدیم بیرون راه افتادیم برویم سمت بوفه،چایی شیرداغی چیزی سفارش بدهیم بگیریم بیاوریم باخودمان سرکلاسی که خالی بودوسوت وکور،ودورهم بنشینیم بخوریم وباغم واندوه همدیگررازیرچشمی بپاییم وحرفی نزنیم.امانتوانستیم بنشینیم چیزی نگوییم حرفی نزنیم وبرای هم تسلانباشیم خاطره تعریف نکنیم وگاهی پنهان ازنگاه هم،اشکی راکه داشت ازگوشه ی چشم مان می سریدبیایدپایین کج کندبرودازنوک دماغ مان آویزان شودبچکد،باآستین یاتیغه ی دست مان خشک نکنیم نگیریم... باداستان پروانه ای دراتاق گاز به روزم
دیشب،بازداشتیم ازهمان کوچه ی قبلی می گذشتیم که دوباره کسی جست زدوهمان جای سابق مان راچسبیدو فشارداد!دادوبیدادمان رفت هواکه:لامصب،چه کاربه آن جای مان داری،چسبیدی،فشارمی دهی،ول هم نمی کنی؟گفت:تاجانت درآید.گفتیم باناله:چه کرده ایم مگر؟گفت:چراروی مردم خال می گذاری؟!گفتیم:چه طور؟....به روزیم ماهمچنان
مهم نیست چند بهار در کنار هم زندگی کنیم باور کنید مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است در پایان زندگی خیلی از ما خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم ای کاش با خاطره ها زندگی نمیکردیم.
مثل همیشه عالی بود.
هیچ وقت از شیندن نوحه حس خوبی پیدا نکردم
این تاکسی هنوزبه مقصدنرسیده خانوم؟نکنه احتیاج به هل دادن داره!بگیم بچه های کارگاه برسن خدمت؟عوضش کنین دیگه شمام؟مدل ۴۸ دیگه پزونمایش بی اندازه نداره که.دهه!!
خیلی حرفها از همون اول توسط پدر و مادر و خانواده تو مخ بچه فر میرود، برایش باور میشود یک اعتقاد و عقیده. بدون اینکه خودش در مورد اینها فکر کرده باشد، قبول کرده باشد...
هیچ معلومه اینجاچه خبره؟چه قدرگردوخاک!اووووه!دم عیده ها خونه تکونی نمی کنی؟برس بهش سقفش میریزه ها.ازماگفتن وازشما دستورپذیرفتن!دهه!(پ)(الف)(د)(ش)(الف)(ه)(!!!)
اطاعت (پ) (ا) (د) (ش) (ا) (ه) ;)
سرکارخانم شما تصمیم ندارین اینجا رو به روز کنین !!؟
شما هم که مثل من زود به زود به روز می کنین.. راستی اول سلام
آورده اند:روزی کریم شیره ای بشکن زنان وقرواطوارریزان واردتالارآیینه شدودم گرفت وخواند:
جشن بژرگونه ماشالله مبارکش باد
قشمت ایرونه ماشالله مبارکش باد
ناصرالدین شاه که نشسته برتخت،خواب رالوله[قیلوله]می کرد،چشمان قجری بازنموده غضبناک وبرانگیخته فریادی نعره وارازخودصادرفرمودکه:"پدرسوخته،چه خبراست؟مگرمنارجنبان استعمال نموده ای این طورکه می جنبانی لامصب را؟جل"اااااااد!......