ساعت 3 نصف شب است و کسی زنگ در خانه ما را مدام می زند. تا پدرم در را باز کند صد جور فکر از ذهنمان می گذرد ولی انگار پشت در تلخترین خبر ممکن در انتظارماست.
آمده اند خبر دهند که مادربزرگم ساعت 1 نصف شب بی خداحافظی از ما، برای همیشه رفته است. اما مگر می شود این خبر لعنتی را باور کرد. شاید اگر چند روز قبل وقتی در بستر بیماری،درد، ناله اش را درآورده بود، باور کردنش انقدر سخت نمی شد ولی حالا که دیگر چند روزی از بیمارستان مرخص شدنش می گذشت و هر روز هم حالش بهتر می شد و خنده هایی که مخصوص خودش بود به صورتش- که نه از پیری بلکه بیشتر به خاطر سختی و بدی روزگار چین و چروک زیاد داشت- می نشست، اصلا باور کردنی نیست.
روز اول عید امسال نگاهش خسته و نگران بود و برعکس عیدهای قبل نمی توانست بخندد ولی چند روزی بود کم کم داشت باز هم مثل همیشه می گفت و می خندید و ما را هم می خنداند. دکترها گفته بودند مادربزرگمان تا دوشنبه خوبه خوب می شود، پس چه شد که ساعت 1 نصف شب وقتی هنوز خورشید روز شنبه هم طلوع نکرده بود برای همیشه رفت، آن هم بی خداحافظی از ما؟
تا وقتی به خانه اش نرسیده ایم امیدواریم که این خبر فقط یک شوخی باشد. با خودمان می گوییم که مادربزرگ می خواهد بچه هایش را اینگونه دور خودش جمع کند و مژده بهبودی کاملش را به آنها بدهد. ولی وقتی در منزلش به رویمان باز می شود،خانه پر از اقوامی است که می گریند و گرد مادربزرگ جمع اند.
مادربزرگی که هروقت برایش مهمان می آمد خود را به خاطر درد پاهایش به زحمت جلوی در می رساند و با لبخند و روی باز به مهمانش خوش آمد می گفت، وسط پذیرایی خانه اش خوابیده و پتویی- که همیشه روی پاهایش می انداخت تا گرمشان کند- رویش را پوشانده است،حتی روی صورت مهربانش را.
وای که امروز چقدر سخت شده کنار هم چیدن جمله ها و گفتن از خاطرات شیرین با مادر بزرگ بودن. گفتن از خوبی و مهربانیش. آخ که امروز چقدر نوشتن کار سختی است.
این درد رو خوب باهاش آشنا هستم . نه درد از دست دادن . درد اینکه "خوب" آدم روز به روز حالش بهتر شه و آدم امیدوار شه ، اما آخرش از دست رفتن بیاد گریبان احساسات و امید آدم رو بگیره ...
صبر ، صبر ، صبر
درگذشت مادربزرگ محترمتان راتسلیت می گوییم وسلامتی شماوخانواده راآرزومندیم. نمدمال راکسی این طورمودب ندیده بودکه دید!....به روزیم
حسنی خیلی خوشگل بود،آبله هم درکرد!حالاحکایت ریاست محترمی است درقرون ماضی که آن قدراوضاع مملکتش به راه بود،دست به روبه راه کردنش هم درازکرد.می گوییدچه گونه؟عرض می کنیم:ریاست مذکور،قانونی که پیش ترهاازمجلس سنا(اعیان؟...!)اذن خروج گرفته صادرگردیده تصویب شده بودرادوباره احیاکرده،تعلیق وسکونش رالغونمود.قانون یاتزیاشعاری که می گفت:".........
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
صمیمانه تسلیت میگم.
من مطمئنم روح این مادربزرگ مهربان تا ابد غرق نور و شادمانی خواهد بود.
سلام دوست جونم..
مامان بزرگ من هم پنج سال قبل همین موقع های سال (یکمی قبل تر!) بود که از پیشمون رفت.
پنج سال گذشت..
ولی انگار همین دیروز بود
خاطره اش هنوز هم روشنه..
خیلی روشن تر از آنکه بشه باور کرد که پنج ساله که دیگه بین ما نیست..
چه می شه کرد؟..
مرگ هم گاهی ریحان می چیند
امدم سال نو را تبریک بگم اما به نظرم باید تسلیت گفت
امیدوارم بهار همیشه زیباترین فصل سالت باشد
درگذشت مادربزرگت روتسلیت میگم وازخدابراش آرامش وبرای تووخانوادت سلامتی آرزومی کنم.تابعد
سلام
روحش شاد.
به یاد ندارم زنگی را که بعد از ۱۲ شب زده شده باشد و خبر خوبی باشد. حتا زنگی که صبح و قبل از ترک خانه زده شود.
این زنگها حالا حالا ها زده خواهد شد. معمولن در اینجا میگویند غم آخرت باشد که غلط است و به معنای اینست که نفر بعدی خودت باشی. پس:
غم آخرت نباشد.
سلام جوجو!
یه سر بیا بخون و نظر بده!
بای
شمابودی می گفتی :فلانی چرادیگه قصه نمی ذاره؟پس کی بوداون شیرخام خورده؟به هرحال این پست یه قصه ست.اهلی؟بسم الله
سلام. صمیمانه تسلیت می گم. خوشا او که با بهار کوچید و ما که با زمستان ها می مانیم. غم آخر و اندوه از دل نازنینت دور باد...
حس الانم فقط یک دنیا شرمندگیه !
واقعا تسلیت میگم ، کاش زوتر سر زده بودم !بس که این روزا حالم خراب بود اصلا به خوندن نمی رسیدم !
شرمنده ام مهدیه جان !
به ماسرنمی زنیدها.باشدسرنزنیدها !!!!
سلام.
تسلیت
سال پیش برا من هم چنیین اتفاقی افتاد که من ۷ روز بعد متوجه شدم
آنقدر داغون شدم که پرچنان متولد شد.
امسال هم ما اولین عید بدون پدر بزرگم رو تجربه کردیم
و چه تلخ بود...
شریک غمت هستم عزیز
روحش قرین آرامش
چقدر نزدیک بود صحنه فوت مادربزرگتان به غم پدربزرگ من که سالی است مانده بر دوشم.
الهم الغفر مومنین و المومنات
تسلیت میگم مهدیه جان! خدا بهت صبر بده
سلام دوست خوب من [گل]
وب لاگ **کمی شبیه فردا** با ۳ رباعی به روز شد[گل]
سلام
من دوست لیلا هستم می خواستم بگم که وبلاگش هک شده مرسی!
سلام
تسلیت منو بپذیر.
وبلاگ دوست خوبمون لیلا "ماندن بی من" متآسفانه هک شد.
شمااین پست رونمی خواهیدتغییربدین؟مطلب دیگه ای بذارید؟ حالاکه می خواهیدپس بجنبید!
سلام
چرا دیگه سری به من نمی زنی؟
بازم خدارحمت کنه.ولی خب آخه چیز... ولش کن اصلا. به روزم.تابعد.
فکر می کردم این همه مدت به روز شده باشین
سلام!
می دونستی قراره خاتمی محاکمه بشه؟! مخالفان اصلاح می تازند.
بیا! منتظرتم.
مفتخر میشم که دیدگاهت رو هم در این زمینه بدونم
سلام.با برگی از زندگی شخصی ام آپم.منتظرتم دوست من
ای بابا....ببخشید ولی به جون هرکی دوست دارین مارونکشین به اینجابدون پست!!!ممنون ازحضورت
سلام.به من هم سر بزن و نظر یادت نره دوست من