بادوم

بادوم

بادوم

بادوم

سفر به چین(۱)

دقیقاً زمانی که تنها آرزوی زندگیم شده بود قطع شدن دندان درد لعنتی که یک هفته بود دندان پزشک و قرص و آمپول و عصب کشی هم آن را آرام نمی کرد، خیلی غیر منتظره متوجه شدم که قرار است همراه پدرم به چین سفر کنم و این تنها راه درمان دندان دردم بود!

قبل از سفر تمام آشنایانی که به چین سفر کرده بودند بعد از تعریف کردن از دیدنی های آن ما را از دزدی و حقه بازی های مردم بیچاره آنجا حسابی ترساندند. از غذاهایی گفتند که با ذائقه ما جور در نمی آید و خلاصه ما خود را برای مقابله با راهزن ها، کلک ها و گشنگی (!) کاملاً آماده کردیم.

سفر هشت روزه مان به شهر پکن از 7:30 صبح سوم مرداد، وقتی هواپیمایمان بعد از 7 ساعت پرواز در باند فرودگاه بی جینگ ( خود چینی ها به پکن می گویند بی جینگ) فرود آمد، شروع شد. هوای شهر به قدری مه آلود بود که بعد از فرود هواپیما کمی دور و اطراف پیدا شد و این یعنی اینکه ما منظره هوایی شهر پکن را از دست دادیم.

به گفته همان آشنایانی که چند خط بالاتر درباره اشان گفتم، تصورمی کردیم که آب و هوای پکن هم کاملا شبیه به آب و هوای تهران است. شاید کمی گرمتر. ولی وقتی پایمان را از فرودگاه گذاشتیم بیرون، به این نتیجه رسیدیم که آب و هوای این شهر بیشتر شبیه آب و هوای شهرهای شمالی کشورمان است. هوا شرجی، گرم و مه آلود بود.

در مسیر فرودگاه تا هتل، لیدر مدام اعداد و ارقامی را ردیف می کرد که من از آن همه فقط تعداد جمعیت ساکن و غیر ساکنی که در بی جینگ هستند یادم مانده است. عددی نزدیک به 16 میلیون نفر. ترجیح دادم به جای گوش دادن به توضیحات لیدر به خیابان ها و ساختمان ها نگاه کنم. خیابان ها مرتب ( هیچ چاله ای وسط یک خیابان بزرگ قافلگیرت نمی کرد و هیچ عابری یکهو نمی پرید وسط خیابان!) و گلکاری شده و آماده برای المپیک بود. ساختمان ها اگر چه شبیه به هم نبودند ولی با هم هماهنگی داشتند و هیچ ساختمانی نبود که توی ذوق بزند. دوچرخه سوار و تاکسی هم در خیابان ها خیلی زیاد دیده می شد. برعکس تصور قبلیم که فکر می کردم پیاده روها و خیابان های شهر پکن پر از آدم است، هیچ کجا چنین ازدحام جمعیتی دیده نمی شد، حتی در ایستگاه های اتوبوس.

محل اقامتمان هتل بین المللی بی جینگ بود و وقتی علامت مک دونالد را درست روبه روی آن دیدیم خیالمان از بابت غذا هم راحت شد! بعد از چند ساعت استراحت، از آنجا که برنامه های تور از فردا شروع می شد و ما هم حوصله تمام روز در هتل ماندن را نداشتیم با راهنمایی لیدر گروه به خیابان وانگ فوجینگ  معروفترین walking street  شهر که نزدیک هتلمان بود، رفتیم.

در این خیابان ماشین اجازه تردد ندارد و دو طرفش پر است از فروشگاه های چینی که لابه لای آنها فروشگاه های مارک داری مثل نایک، آدیداس و جوردانو هم دیده می شود. قیمت اجناس فروشگاه ها تقریبا گران است و اصلا نمیشود سر قیمت با فروشنده چانه زد ولی به نسبت تهران قیمت اجناس مارک دار مناسبتر است.

کل خیابان پر است از پوستر های المپیک و شعار one world, one dream. چند فروشگاه هم عروسک های نماد المپیک پکن و یک سری خرت و پرت دیگر که مرتبط با المپیک است را با قیمت خیلی گرانی می فروشند.

دراین خیابان علاوه بر فروشگاه چند تا رستوران  کی اف سی و بزرگترین مک دونالد جهان هم هست که دیگر کاملاً نگرانی ما را از اینکه گشنه بمانیم یک وقت بر طرف کرد!

در وانگ فوجینگ سر ساعت مشخصی رقص آب همراه با آهنگ های یانی اجرا می شود. که اکثر چینی ها بچه های خود را برای تفریح به آنجا می آورند و بچه ها با لباس لای فواره ها می روند و حسابی آب بازی می کنند.(عکس) یکی از دیدنی های دیگر این خیابان به نمایش گذاشتن غذاهای چینی بود. لابه لای غذاها می شد سوسک های پرورشی، عقرب، کرم، قورباغه و اسب دریایی را دید. بوی تند سیر در این قسمت بد جور اعصاب خورد کن بود حتی بیشتر از کرم ها و سوسک های به سیخ کشیده شده! لیدرمان به ما سپرده بود که در این قسمت اصلاً اه و پیف نگویید که چینی ها حسابی با شما برخورد خواهند کرد.(عکس)

آنچه بیشتر در اولین پیاده رویم در شهر پکن جلب توجه کرد:

برای مردم شهر روسری سر کردن من کار خیلی عجیبی بود. با تعجب به من خیره می شدند و من را به هم با انگشت نشان می دادند. موقعی که داشتیم از خیابان وانگ فوجینگ  به سمت هتل می رفتیم یک چینی دوان دوان خودش را رساند درست جلوی من، چند ثانیه ای خیره به من نگاه کرد و رفت. تا هتل با پدرم به حالت چهره اش و هاج و واج نگاه کردنش خندیدیم!

دخترها و زنان چینی خیلی خیلی ساده بودند. نمی دانم چرا حتی دخترهایی هم که دستشان در دست پسری بود  و معلوم بود که با دوست پسرشان برای قدم زدن به این خیابان آمده اند یک ذره آرایش نکرده بودند. ولی خوب اکثر دخترها موهایی سشوار کشیده و مرتب داشتند.

مردهای چینی بدون توجه به اینکه تیپشان به هم می خورد هر موقع که گرمشان می شد لباسشان را می زدند بالا تا شکمشان هوا بخورد. کودکان بیچاره را هم بدون شرت و شلوار بیرون می آوردند تا هر وقت جیشش گرفت بی دردسر کارش را بکند. بعضی بچه ها هم شلوارهایی پوشیده بودند که جلو و عقبش یک سوراخ گنده داشت!

برای چینی ها تف کردن در خیابان، جلوی جمع آروغ زدن و بلند فین کردن کار بدی نبود. بنابراین اگر خانوم یا آقای میز کناریت در رستوران بلند آروغ زد کار عجیبی نکرده و نباید به او چپ چپ نگاه کرد. (معذرت!)

کافی بود وارد فروشگاهی در این خیابان شوی. فروشنده ها مثل کنه به آدم می چسبیدند و قیمت هرچیزی را که نگاه می کردیم روی ماشین حساب می زدند و می خواستند که آن را از آنها بخریم. دو- سه فروشگاه اول بی توجهی به آنها را کمی بی ادبی می دانستیم ولی بعد تنها راه خلاصی از دستشان بی توجهی بود!

پیاده روها تمامشان راه مشخصی داشت برای نابینایان. دو ردیف موزائیک برجسته که هر جا به خیابان یا زیر گذر می رسید شکل برجستگی اش تغییر می کرد.

ادامه دارد...

نظرات 9 + ارسال نظر
پنجره چوبی دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ق.ظ http://amir365.blogfa.com

به به حسابی خوش گذشته ها
چرا تو المپیک نرفتین؟ از اون عصاره مغز میمون هم خوردی؟

المپیک ما را نطلبید!!!! راجع به عصاره مغز میمون هم با جرات و شجاعت تمام: اه، پیف!!!

سید ضیاء قاسمی دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:24 ب.ظ http://yomgan.blogfa.com

سلام
معولا در وبلاگ ها نوشته های طولانی را خواندن سخت است اما با اشتیاق همه را خواندم.

محمد دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:53 ب.ظ

خوشحالم دوباره نوشتی و خوشحالم که به شما خوش گذشته
به نظر من تو هر سفر خارج از کشور ادم کلی چیز یاد میگیره مخصوصا اگه تنها رفته باشی
راستش رو بخوای من که میمیرم برای غذاهای دریایی و عجیب و غریب
مثلا اگه پام برسه چین اول میپرم میرم چند تا کرم و سوسک و آبدزدک میخورم ببینم چه مزه ای میده واقعا خیلی دوست دارم امتحان کنم و فکر میکنم خوشمزه باشه
راستی دندونتون چطوره؟)

اگه بتونی همچین کاری انجام بدی که خیلی جالبه. ولی برای من حتی تصور خوردن اون چیزهایی که دیدم هم حال به هم زنه!
دندونم حالش خوبه. مرسی :)

حسام سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:16 ق.ظ http://hessamm.blogsky.com

Ni Hai !
من عاشق خوندن سفرنامه های مختلفم و شدیدا منتظر بقیه خاطرات سفرتون هستم.

پگاه سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:16 ب.ظ http://koodaki.blogsky.com/

سلام چرا نگفتی برگشتی؟
برای من سوقاتی چی آوردی؟؟
؛)

سوقاتی؟ خوب معلومه، یه سیخ سوسک پرورشی ;)

پگاه چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:21 ق.ظ

آخ جون..
من عاشق سوسک پرورشیم..
مرسسسسسییییی
:))

:))

من؟!ملی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.tiz81.blogfa.com

چینگ چانگ چونگ، یعنی سلام

منم ملیحه، باحاله، خیلی دوست دارم به چین سفر کنم، من قورباغه آب پز و ملخ سرخ شده تو دبی خوردم فوق‌العاده بود هاااا.
اما شنیدم یه خیابون تو چین هست به نام food street که پر از خوردنی های عجیب و غریب، یکی از فامیل هامون هم در سفرش به چین از این خیابون فیلم برداری کرده بود و از چن تا آلمانی که عقرب های سیاه پرورشی کباب شده رو با ولع می خوردن و لذت می بردن. به من سر بزن

قورباغه آب پز و ملخ سرخ شده!!!!!!!!!!!!!!!!! ملیحه تو فوق العاده ای

مهران فرجی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ب.ظ http://yedafe.blogfa.com

سلام؛
چطوری؟ چین رفتی چی‌کار بچه‌جان؟! کارای بد ازشون یاد نگرفتی که؟ (-:

کار بد؟ استغفرالله!

پریسا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:47 ب.ظ http://ARAMKADE.PERSIANBLOG.IR

سلامممممممممممممم خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوش به حالت منم از این سفرها خیلی دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد