بادوم

بادوم

بادوم

بادوم

رو خاطراتم زوم می کنم

می گم: " روزای اولی که دوربین خریده بودی یادته؟ مدام از من عکس می گرفتی، بعد یه روز غر زدم که خسته ام کردی، چرا این همه از من عکس می گیری؟ و جواب دادی: چون از من دور شدی. می خوام با زوم کردن رو عکس هات احساس کنم که هنوز نزدیکمی."

خواب آلود می گه: " آره یادمه. چی شده این روزها همش خاطره تعریف می کنی؟"

می گم: " آخه ازم دور شدی. می خوام با تعریف کردن این خاطرات احساس کنم هنوز نزدیکمی!"

پ.ن: باز یه داستان اول شخص. خدا به خیر کنه!

نظرات 22 + ارسال نظر
پرستووو شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:09 ق.ظ http://parastoooo.com

سلام مهدیه جون از فرندفید اومدم ... از نوشته هات خوشم اومد :)

:*

پنجره چوبی شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.amir365.blogfa.com

دوری در عین نزدیکی!
چه وسایل خوبی هستند این دوربین های امروزی
آدما رو هیچ وقت فراموش نمیکنن.

محمد شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:40 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

آدما هر وقت شروع میکنن به خاطره گفتن شک نکن که یه چیزی تو این لحظشون کمه!
کلا از دوربینها به خاطر ثبت خاطره ها خوشم نمیاد. میدونم همین دوربینها در آینده باعث میشن دق کنم!(

آره دقیقا کسی که شروع به خاطره تعریف کردن می کنه یعنی دلش برای اون لحظه ها تنگ شده. غمگینه که الان ندارتشون
ولی دوربین خوبه. من از اینکه خاطرات رو با دوربین ثبت کنم خیلی خوشم میاد اگرچه گاهی که بعضی از این عکس ها دوره می شه یاد خاطرات خوب یا افراد دوست داشتنی می افتم که دیگه نیستند. :(

پری ناز شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:14 ب.ظ http://parinazmiss.blogspot.com

برام خیلی جالبه پستت خیلی شبیه پست امروز منه...چون منم در مورد دوربین نوشتم...البته دوربینی باهاش از دماغ عکس میگیره...تا دروغها رو بسنجم!

محسن شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:06 ب.ظ http://after23.blogsky.com

من عکس می گیرم. خیلی هم عکس می گیرم ولی معمولن از یک تاریخی به بعد نگاهشون نمی کنم. شاید حدود دو سه سال ببینمشون بعدش نه.
هیچ وقت حسرت گذشته را نخورده ام. بیشتر ازش بدم میاد تا اینکه بترسم که دق کنم.
نمیدانم کسی از من پرسید چه حسی نسبت به دوربین دارم؟
در مورد این پست بهتره بنویسم که:
خیره انشاءالله!!

خوب کلا همینطوره. بعد از ۲-۳ سال دیگه رغبت برای دیدن عکس ها و دوره کردنشون کم می شه. خوب شاید دلیلشم اینه که اتفاق های جدیدتری پیش میاد که از اون ها عکس می گیریم و اونا تازگی دارن برامون

احسان مازندرانی یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:51 ب.ظ http://bayanak.com

از دل برود هر آنکه از دیده رود...

پری ناز یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:51 ب.ظ http://parinazmiss.blogspot.com

نه..نمیشه...حتی از روی خطهای بینی هم نمیشه دروغ ها را خوند

حسن حائری یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:23 ب.ظ http://haeri118.blogfa.com

درود
اتفاقی به وبلاکت برخوردم
خاطره همیشه جالبه و قابل تامل
موفق باشی
بدرود
بادوم هم اسم قشنگیه

سهیل سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام
یک بار مطلب را گذاشتم
پاک شد اکنون خلاصه تر بیان می کنم
من چند وقتی است که وبلا دست نوشته های راسلینکوف
را می خوانم و هر وقت می خوانم ( داستان کوتاه می نویسد.)
مثل چای در گردنه گدوک لذت می بخشد.
اما داستانهای شما چنین حس و حالی را به من نمی دهد.
پیشنهاد می کنم از روی لینکی که در وب هست نوشته های او را بخوانید.فقط افرادی که دورو برش هستند فکر می کنم ارزش کارش رو درک نمی کنند.
و شاید بتوانید جوابی برای این خس دوگانه من بدست آورید.
در ضمن
این قدر از موتور سوارها بد نگید.
بعضی مواقع که آدم یا باید روانی شه یا راکب موتور
ترجیح با موتور است.
موتور سواریمساوی است با متخلف بودن
نوشته های شما در پنجره من و به فکر انداخت درباره موتور سواری بنویسم

رضاکاظمی چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ق.ظ

اینکه داستان نیست دختر!
این شعره
شعر

کارگاه نمدمالی پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ب.ظ

آقای بادوم! میشه ماروتوی لینکت درست کنی؟ گارگاه مارو بکن: کارگاه1 والا هرچی ازچشم خودت دیدی ازچشم ماهم دیدی.گفته باشیم!!!!!!!!!

مهران فرجی یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:26 ب.ظ http://www.yedafe.blogfa.com

حالا با تعریف کردن خاطره‌ها نزدیک شد؟!
حالا اینا هیچی. به این احسان مازندرانی بگو دیگه درباره ادبیات و این‌جور چیزا چیزی نگه!! فک کن احسان با اون قیافش شعر بگه :) وای خدا... آخر خندس. فک کن احسان عاشق بشه بره بشینه یه گوشه شعر بگه!

D: حالا احسان مازندرانی یه بار خواست به موضوعی به غیر از دانشکده و اصلاحات و ... فکر کنه ها. تو اذیت کن. نذار. راحت باش آقا احسان!!!!

پگاه سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ب.ظ http://koodaki.blogsky.com

خب می خواستی سوم شخص بنویسی که خدا به خیر کنه...!
اصلا سوم شخص خیلی هم بهتره...

سعی کردم. ولی نشد. اینجوری بهتر بود به نظر خودم

راهبه از دیر گریخته چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:42 ب.ظ http://rahebee.persian.ir

یاد مر حوم حسین پناهی افتادم که می گفت :خدا به من نزدیک است هر چه قدر که تو از من دوری !!!!!!!!

چه خوب بود این شعر. دوسش داشتم. مرسی:)

مریم خدارحمی شنبه 25 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ب.ظ http://tida.blofa.com

سلام
به من هم سربزن خوشحال می شوم

سهیل دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام.نیستی؟

علیرضا عاشوری رودپشتی پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:05 ق.ظ http://www.qazale-pishro.blogfa.com

مهربان
باغزل پیشرومیزبان تو خواهم بود اگر بیایی با:
:
پستی به افتخار خودم.
رسولان گل و نور
آیا به نظر شما ما رسولان گل و نوریم؟:
میدانی به نام میدان ادبیات
دردلی با مخاطبی که تنهایم گذاشت
ملت ابن سینا و رازی و شمس و مولانا و…


و منظومه ی "منی که جا نشدم در دلت چه کار کنم؟"
واینکه" صدای تو خوب است"
صدایم کن.

محمد شنبه 9 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:38 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com/

سلام
ما خیلی دلمون برا بادوم تنگ شده ها ! شما بگین چی کار کنیم؟)

یه عالمه ببخشید این بادوم آپ نشده رو. قول می ده زودی آپ شه :)

حدیثه یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:17 ب.ظ http://sad-eye-never-lie.com

یاده منیره افتادم. یکی بیاد از من عکس بگیره خُ :*

سخنگو دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:56 ب.ظ http://sokhangoooo.blogfa.com

ممنون.موفق باشید

پابرهنه تاماه چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:00 ب.ظ

کشتین خودتونو بااین پست! اصلا عوضش نکنین بذارین فسیل بشه!!!!!!!! دهه!

........ پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 ق.ظ

اَه...بازم زوووووووووووووووووووم !
اَه بازم زوووووووووووووووووووووووو !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد