می گم: " روزای اولی که دوربین خریده بودی یادته؟ مدام از من عکس می گرفتی، بعد یه روز غر زدم که خسته ام کردی، چرا این همه از من عکس می گیری؟ و جواب دادی: چون از من دور شدی. می خوام با زوم کردن رو عکس هات احساس کنم که هنوز نزدیکمی."
خواب آلود می گه: " آره یادمه. چی شده این روزها همش خاطره تعریف می کنی؟"
می گم: " آخه ازم دور شدی. می خوام با تعریف کردن این خاطرات احساس کنم هنوز نزدیکمی!"
پ.ن: باز یه داستان اول شخص. خدا به خیر کنه!
سلام مهدیه جون از فرندفید اومدم ... از نوشته هات خوشم اومد :)
:*
دوری در عین نزدیکی!
چه وسایل خوبی هستند این دوربین های امروزی
آدما رو هیچ وقت فراموش نمیکنن.
آدما هر وقت شروع میکنن به خاطره گفتن شک نکن که یه چیزی تو این لحظشون کمه!
کلا از دوربینها به خاطر ثبت خاطره ها خوشم نمیاد. میدونم همین دوربینها در آینده باعث میشن دق کنم!(
آره دقیقا کسی که شروع به خاطره تعریف کردن می کنه یعنی دلش برای اون لحظه ها تنگ شده. غمگینه که الان ندارتشون
ولی دوربین خوبه. من از اینکه خاطرات رو با دوربین ثبت کنم خیلی خوشم میاد اگرچه گاهی که بعضی از این عکس ها دوره می شه یاد خاطرات خوب یا افراد دوست داشتنی می افتم که دیگه نیستند. :(
برام خیلی جالبه پستت خیلی شبیه پست امروز منه...چون منم در مورد دوربین نوشتم...البته دوربینی باهاش از دماغ عکس میگیره...تا دروغها رو بسنجم!
من عکس می گیرم. خیلی هم عکس می گیرم ولی معمولن از یک تاریخی به بعد نگاهشون نمی کنم. شاید حدود دو سه سال ببینمشون بعدش نه.
هیچ وقت حسرت گذشته را نخورده ام. بیشتر ازش بدم میاد تا اینکه بترسم که دق کنم.
نمیدانم کسی از من پرسید چه حسی نسبت به دوربین دارم؟
در مورد این پست بهتره بنویسم که:
خیره انشاءالله!!
خوب کلا همینطوره. بعد از ۲-۳ سال دیگه رغبت برای دیدن عکس ها و دوره کردنشون کم می شه. خوب شاید دلیلشم اینه که اتفاق های جدیدتری پیش میاد که از اون ها عکس می گیریم و اونا تازگی دارن برامون
از دل برود هر آنکه از دیده رود...
نه..نمیشه...حتی از روی خطهای بینی هم نمیشه دروغ ها را خوند
درود
اتفاقی به وبلاکت برخوردم
خاطره همیشه جالبه و قابل تامل
موفق باشی
بدرود
بادوم هم اسم قشنگیه
سلام
یک بار مطلب را گذاشتم
پاک شد اکنون خلاصه تر بیان می کنم
من چند وقتی است که وبلا دست نوشته های راسلینکوف
را می خوانم و هر وقت می خوانم ( داستان کوتاه می نویسد.)
مثل چای در گردنه گدوک لذت می بخشد.
اما داستانهای شما چنین حس و حالی را به من نمی دهد.
پیشنهاد می کنم از روی لینکی که در وب هست نوشته های او را بخوانید.فقط افرادی که دورو برش هستند فکر می کنم ارزش کارش رو درک نمی کنند.
و شاید بتوانید جوابی برای این خس دوگانه من بدست آورید.
در ضمن
این قدر از موتور سوارها بد نگید.
بعضی مواقع که آدم یا باید روانی شه یا راکب موتور
ترجیح با موتور است.
موتور سواریمساوی است با متخلف بودن
نوشته های شما در پنجره من و به فکر انداخت درباره موتور سواری بنویسم
اینکه داستان نیست دختر!
این شعره
شعر
آقای بادوم! میشه ماروتوی لینکت درست کنی؟ گارگاه مارو بکن: کارگاه1 والا هرچی ازچشم خودت دیدی ازچشم ماهم دیدی.گفته باشیم!!!!!!!!!
حالا با تعریف کردن خاطرهها نزدیک شد؟!
حالا اینا هیچی. به این احسان مازندرانی بگو دیگه درباره ادبیات و اینجور چیزا چیزی نگه!! فک کن احسان با اون قیافش شعر بگه :) وای خدا... آخر خندس. فک کن احسان عاشق بشه بره بشینه یه گوشه شعر بگه!
D: حالا احسان مازندرانی یه بار خواست به موضوعی به غیر از دانشکده و اصلاحات و ... فکر کنه ها. تو اذیت کن. نذار. راحت باش آقا احسان!!!!
خب می خواستی سوم شخص بنویسی که خدا به خیر کنه...!
اصلا سوم شخص خیلی هم بهتره...
سعی کردم. ولی نشد. اینجوری بهتر بود به نظر خودم
یاد مر حوم حسین پناهی افتادم که می گفت :خدا به من نزدیک است هر چه قدر که تو از من دوری !!!!!!!!
چه خوب بود این شعر. دوسش داشتم. مرسی:)
سلام
به من هم سربزن خوشحال می شوم
سلام.نیستی؟
مهربان
باغزل پیشرومیزبان تو خواهم بود اگر بیایی با:
:
پستی به افتخار خودم.
رسولان گل و نور
آیا به نظر شما ما رسولان گل و نوریم؟:
میدانی به نام میدان ادبیات
دردلی با مخاطبی که تنهایم گذاشت
ملت ابن سینا و رازی و شمس و مولانا و…
و منظومه ی "منی که جا نشدم در دلت چه کار کنم؟"
واینکه" صدای تو خوب است"
صدایم کن.
سلام
ما خیلی دلمون برا بادوم تنگ شده ها ! شما بگین چی کار کنیم؟)
یه عالمه ببخشید این بادوم آپ نشده رو. قول می ده زودی آپ شه :)
یاده منیره افتادم. یکی بیاد از من عکس بگیره خُ :*
ممنون.موفق باشید
کشتین خودتونو بااین پست! اصلا عوضش نکنین بذارین فسیل بشه!!!!!!!! دهه!
اَه...بازم زوووووووووووووووووووم !
اَه بازم زوووووووووووووووووووووووو !