بادوم

بادوم

بادوم

بادوم

چرا بادوم؟!

زندگی رو مثل یک ظرف پر از بادوم ( بادام!) فرض کن.  وقتی اولین بادوم رو می خوری می گی به به چه خوشمزه بود ( وقتی شیرینی زندگی رو می چشیم) دلت باز بادوم می خواد پس بازم می ری سر وقتش ( وقتی زندگی جریان داره) خلاصه هی بادوم می خوری هی می گی به به! تا اینکه می رسی به یک بادوم تلخ. حالت بد می شه، دهنت تلخ می شه و تمام محتویات رو تف می کنی بیرون! ( وای وای زندگی تلخ شد!) یک مدتی وقتی بادوم می بینی یاد اون تلخ مزه بودنش می افتی و دست از سر بادوم بر می داری ( به زندگی پشت می کنیم و شروع می کنیم به ناله و نفرین) ولی بعد که طعم تلخ یادت رفت باز می ری سر وقت بادوم این بار با احتیاط. یعنی اول یک ذره می چشی بعد که مطمئن شدی تلخ نیست می زاری دهنت ( بازم زندگی جریان پیدا کرد ولی اینبار با تجربه شدیم) و...

 قراره اینجا از شیرینی و تلخی روزمرگی ها ی زندگی بنویسم. موضوعاتی که تا به حال از کنارشون با یک لبخند یا کمی بغض یا اشک گذر و بعد از مدتی کامل فراموششون کردم. امیدوارم از حالا که به بهانه ی این وبلاگ قرار شده به اتفاق های دور و اطرافم بیشتر توجه کنم شیرینی های روزمرگیم پررنگتر بشه و تلخی هاش کم رنگتر.