کشور که به انتخابات نزدیک می شد شیطنتش گل می کرد. یا با خودکار به جان چشم، ابرو و دهان کاندیداها می افتاد یااینکه با دوستش مسابقه می داد و تمام تبلیغات محلشان را می کند. چند باری به خاطر این شیطنت تنبیه شد، ولی عجب کیفی داشت!
باز هم غوغای انتخابات بود. این بار ولی او با عکسی دوست شده بود که با مهربانی به او می خندید. خشکی سایر عکس ها را نداشت. نمی شناختش، ولی دوستی در مدرسه زیاد از او تعریف می کرد. فقط در همین حد می دانست که قرار است اصطلاح، اصلاح یا یک همچین چیزی برای کشور بیاورد!
با اینکه هنوز سنش به رای دادن نرسیده بود ولی عجب ذوقی کرد وقتی اسم دوست خندانش را در برگه رای پدر و مادرش نوشت و به صندق انداخت. دعای هر روزش برنده شدن دوستش شده بود. با وجود تمام نگرانی که از تجدید شدن امتحانی داشت که همان روز داده بود ولی هنوز هم آن روز برایش یکی از بهترین روزهاست. روزی که دوستش برد. تلخی تجدید شدن را فراموش کرد ولی دوم خرداد هنوز او را به یاد دوست خندانش می اندازد.
او کم کم سرگرمی هایش تغییر کرد. روزنامه خوان حرفه ای شد و دیگر کامل می دانست اصلاحاتی که دوستش قولش را داده بود یعنی چه. هر چه بیشتر با سیاست آشنا شد، به دوستش علاقه بیشتری پیدا کرد چرا که او بدون هیچ مسئولیتی و فقط با خواندن یک سری خبر مدت ها کلافه بود و دوستش همچنان می خندید.
4 سال با حضور این دوست در لحظه لحظه زندگیش، رشد کرد. فهمید روز به روز به واژه جوان نزدیکتر می شود و جوان بودن عجب حسنی بود برای دوست خندانش. انتخابات باز هم رسید، این بار اسم دوستش را بر برگه رای خود نوشت و جداً چه لذتی داشت انتخاب شدنش. بعد ها در روزنامه ها به نقد از تمام کار هایی پرداخت که فکر می کرد دوست صبورش را می آزارند. چند باری بیکار شد و چند ماهی را هم در زندان گذراند.
حال 10 سال از آن روز پر خاطره می گذرد. او دیگر ایران زندگی نمی کند ولی هنوز هم پیگیر تمام اخبار هست. هنوز هم کلافه است بیشتر از آن سال ها. او شاگرد تنبلی است چرا که هیچ وقت یاد نگرفت می شود در سختی ها هم لبخند زد!
سلام
به نظر مناسب حال خرداد ماه نشست و ضربه ای وارد گشت
هر چند ناچیز اما بزرگ/ به روزم با حقوق زن.
آره دیگه شیرینی هم داره ماهم شیرینی میدیم
بیا به تو هم شیرینی میدم
اینم لبخند !
مهدیه ی عزیز بسیار ممنون از راهنماییهات در مورد تبریز. حتما این روستا رو می ریم و می بینیم، اگه خدا بخواد.
دوم خردادمون مبارک
مرسی قشنگ بود
والا دیگه نه نای خوندن روزنامه مونده نه تحلیل سیاسی
سلام باید اسمه این عزیز(آقای خاتمی) را با فونته بزرگ اوله کلامت میزدی یا حداقل مینوشتی لبخندی که از ژنکند فراتر بود.
بهت میگم چیه.
صبر کن.
آهسته آهسته
چرا مطلبه جدیدی نمینویسی ؟
مینویسم..
یادم رفت می خواستم ازت برای تبریک تشکر کنم.
سلام
از این همه انزژی که مصرف کردی چه نتیجه ای گرفتی بچه دماغووووووووووووووووووووووو ؟ . ببینم از انتقاد چقدر میترسی کوچولوووووووووووووووو ؟.
هوم؟!
هومممم... موندم که چطور اون مردمی که به خاتمی رای دادن به ا.ن هم رای دادن... می شه یعنی؟
سلام گلم
ممنونم که آمدی دوستتر داشتم به روز باشی به روزم با ...!
سلام دوست جون..
دیگه دوم خرداد تموم شد..
خاتمی هم همچنین..
حالا دیگه دور دور ما میتوانیم و از این جور حرفهاست..
دیگه مهم نیست که چی میتوانیم!!! فقط به این فکر کن که میتوانی.. همش فعل توانستن رو صرف کن و ازش لذت ببر.. چشمات رو ببند و فکر کن دنیا چقدر قشنگ شده !!!!!!
حالا دیگه وقتش که هممون بخوابیم و توی خواب دنبال چیزهای قشنگ بگردیم..توی خواب راه بریم، لبخند بزنیم و به این فکر کنیم که ما میتوانیم...آره کاش میتوانستیم به روزهای گذشته برگردیم و اشتباهاتمون رو جبران کنیم..کاش میتوانستیم...
یادداشت جالبی بود.ولی من اونوتقبیح نمی کنم به ۱۰۰۰۱ دلیل.باورکنید.من به روزم .درپناه حق
وبلاگ جالبی داری .از همه ی مطالبت با حال تر همین مطلب در مورد آقای خاتمی بود که منو یاد یه این جمله انداخت.یادباد آن روزگاران یاد باد
من سیاه کردن دندان های خندان پوسترها را خیلی دوست داشتم. گیرم که به متقصای سنی وقتی این کار را میکردم در دوره دوره پهلوی بود.
دوم خرداد فصل ویژه ای بود برای همه ما. فصل بزرگ شدن و فخر فروختن به تمام دنیا. اما 8 سال بعد... حقیر شدیم. مثل قبل تر ها.
سلام و عرض ادب
سرکارخانم مهدیه کم کار شدید مطلب نمیگذاری چطور؟
به روزم.